در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایهی دوم افتاد. پس همسایهی اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد. سرمایهدار خسیس و قصاب بخشنده
این متن با اوضاع الآنِمان کاملا همخوانی دارد!
داستانی بسیار آموزنده از شمس و مولانا
بخورد ,همسایهی ,هم ,کدام ,یکی ,اول ,با هم ,و به ,نام همسایهی ,دوم افتاد ,همسایهی دوم
درباره این سایت